صبح روز 13 آبان از خانه که بيرون آمدم چشمم به نيروهاي انتظامي و يگان ويژه افتاد، از ميدان انقلاب تا ميدان فردوسي مستقر بودند، سر هر چهار راه در حدود 20 نفر سرباز مجهز به باتوم و سپر و کلاه، ماشينهای گشت ارشاد و ميني بوسهای نيروی انتظامي و ماشينهاي قفسهدار براي بازداشت جوانان هم که گوشهاي از نمايش رعب آور نظام بود، حضور پررنگ لباس شخصيها هم که يعني اگر شلوغ کنيد نصيبتان باتوم است و بعد هم دستگيري و لابد کهريزک!!
ميشد حدس زد مردمي که از اول صبح در خيابانها در تکاپو هستند به چه دليل تردد ميکنند، آنها آمده بودند تا به نمايش مضحک دولت کودتا دهن کجي کنند. اينترنت و موبايل هم که قطع شده بود و اين يعني که نبرد سختي در پيش است. خلاصه فضاي شهر، به آتش زير خاکستر ميماند.
افراد پليس به فاصله هر بيست قدم، دو نفر دو نفر ايستاده بودند، با بعضيهاشون صحبت کردم به يک افسر پليس با خنده گفتم: آقا سفارت آمريکا تو خيابون طالقانيه واسه چي شما اومدين اينجا؟ گفت اومديم هواخوري باز خنديدم و گفتم پس نکنه با مردمي که مثل شما ميان هواخوري بدرفتاري کنيد؟؟!! گفت نه خانم خيالت راحت باشه گفتم آقا قول بدين هموطنانمونو نزنيد گفت باشه خانم نگران نباش.
فکر کردم شايد هنوز نيروهاي پليس آنقدر هم خود فروخته نشدهاند. حدود ساعت 10 رفتم به سمت طالقاني شلوغ بود، خيلي شلوغ. جالب اينکه بچههاي دبيرستاني که براي امروز به اين محل آورده بودند يواشکي به ما علامت پيروزي نشان ميدادند و ميخنديدند. خوديها، غيرخوديها را با ضربات باتوم و گاز فلفل و اشکآور پراکنده ميکردند، چون تازه از بيمارستان مرخص شده بودم ترجيح دادم در جهتي حرکت کنم که کمتر گرفتار ظالمين شوم، از خيابان وليعصر به سمت دمشق حرکت کردم جمعيت سبز با شعارهاي سبز حضور داشتند و وضعيت به مراتب بدتر بود، صداي شليک هوايي و حضور پررنگ يگان ويژه و لباس شخصيها باعث شد مسيرم را به سمت ميدان انقلاب تغيير دهم.
از چهار راه وليعصر سه خانم با يک دختر بچه حدوداً 2 سال جلوي من راه ميرفتند، دختر جوان همراه آنها انگشتانش را به علامت پيروزي بالا گرفته و کش سبزي دور انگشتانش بسته بود، نيروهاي مستقر در محدوده به او نگاه ميکردند و تعدادي از آنها، او را به يکديگر نشان ميدادند. سر خيابان دانشگاه تعداد زيادي نيروهاي انتظامي به صورت ديوار نبش چهارراه ايستاده و اجازه تردد از پياده رو سمت دانشگاه را نداده، مردم را به سمت ديگر خيابان ميراندند. نيروهاي مستقر سر چهارراه دانشگاه با ديدن اين خانمها سعي کردند مانع از حرکتشان به سمت دانشگاه تهران شوند و شروع به توهين و فحاشي کردند اما آن سه شير زن بدون توجه به راهشان ادامه دادند، در ميان شلوغي ديگر متوجهشان نشدم. رفتار خشن و زننده نيروهاي انتظامي برايم عجيب بود آنها برخي را با توهين و برخي را با اشاره، به جلو و سمت ديگر خيابان ميراندند و از هيچ رفتار زنندهاي دريغ نميکردند. باورم نميشد نيروي انتظامي که بارهاي بار مرا از دست لباس شخصيها رهانده بود اينگونه با مردم صحبت کند.
جلوي دانشگاه تهران که نيروهاي يگان ويژه و انتظامي و عده زيادي لباس شخصي ايستاده و اجازه توقف به مردم نميدادند. اما ميشد ببيني که با تشکيل ديواره انساني خروج دانشجوها از دانشگاه را غيرممکن کردهاند. درب اصلي دانشگاه مملو از دانشجويان شجاع و معترض بود، صداي مرگ بر ديکتاتور دانشجويان فضا را پر کرده بود، تعدادي از دختر و پسرها بالاي نردههاي دانشگاه تهران نشسته بودند و صورت خود را با شال سبز پوشانده بودند. عده زيادي از مردم در خيابان روبروي دانشگاه تهران ايستاده بودند و نيروي انتظامي با توهين و تشر و گاهي ضربات باتوم مردم را پراکنده ميکرد. تعدادي از خانمهاي مسن نيز دور يک سرهنگ نيروي انتظامي جمع شده بودند و ميگفتند فکر کن اين جوونا فرزند خودت هستن چطور دلت مياد با بچههاي خودت اينجوري رفتار بشه؟؟ و اون ميگفت من به بچه ام اجازه نميدم وارد اين جريانات بشه و دختر من هيچ وقت نميره بالاي نرده دانشگاه جلوي چشم اينهمه آدم بشينه. پاسخ تمام سوالات من در جملات اين افسر نيروي انتظامي بود.
کمي پايينتر از دانشگاه داخل خودروي پليس افسري را ديدم که فارغ از همه اتفاقات دور و برش صندلي جلو را خوابانده و به خوابي شيرين رفته بود.