امروز از آن جمعههاست که پر از انرژی هستم دقیقأ زمانی که داشتم نا امید میشدم که نکند تمام بشود آن همه اشکی که ریخته شد و میلیونها بغضی که شکست، دوباره شروع شد و من از صبح در حال نگاه کردن مردم ایرانم هستم، ایران من با گذشت بیش از چهل روز هم چنان پابرجا و استوار مانده است و حق خودش را فریاد میزند. ایران من فراموش نکرده است نالههای پدران و مادران داغداری را که فرزندانشان دیگر جمعه ندارند برای زندگی.
امروز جمعهای است که وقتی بیدارشدم با صدای بلند فریاد زدم سلام صبح به خیر، دستبند سبزم را بستم و به سراغ دنیای مجازی آمدم. صفحه فیس بوک و دیدن جملات شاد دوستانی که همه از برنامههای دیروز دوباره خنده بر لبانشان برگشته بود و دائم لایک میکردند هر چیزی را که مربوط به دیروز بود، امید ما ایرانیانی که در ایران نیستیم به اتحادی خوش است که از فریادهای شما بیرون میآید.
امروز ازآن جمعههایی است که می خواهم به پنج شنبه ربطش بدهم و با خودم زمزمه کنم که امروز فردای دیروزیست که هرچند بوی غم و مرگ میداد ولی پر از زندگی بود، هرچند در گورستان بود و همه سیاه پوش ولی نوید فرداهایی بود پر از سبزی.
بله امروز جمعهای است که مردم ایران در روز قبلش زندگی را فریاد زدهاند، دوباره در کنار هم ایستادهاند و سبز شدهاند. نوشتن برای مردم ایران با حروفی که سبزی جوهرش در خون ما جاریست حسی از غرور و افتخار به من میدهد حالا میفهمم که چرا عاشق ایران هستم؛ من چه سبزم امروز