لينک Link

حورا دلاوری: آخرین سال دهه بیست زندگی‌ام

خب بنده هفته پیش غایب بودم. نه به این دلیل که مطلبی آماده نکرده بودم اتفاقأ مطلبم از اوایل هفته پیش آماده بود اما شک داشتم که آیا متن را برای همایون بفرستم یا نه؟

می‌دانستم که غرض ورزی‌های بسیاری می‌شد از نوشته‌ام بشود. اول که نوشته را تمام کردم فکر کردم که حق مطلب را ادا کرده‌ام و منظورم را کامل رسانده‌ام ولی فردای آن روزکه دوباره نوشته را مرور کردم حس کردم خیلی‌ها می‌توانند برداشت متفاوتی از متن بکنند و به قول مولوی "هر کسی از ظن خود شد یار من" و هر کس می‌تواند بسته به حال و هوای خود برداشت متفاوتی از نوشته داشته باشد. به خاطر همین دودل بودم که خلاصه جا خالی کردم و ترجیح دادم برای هفته پیش چیزی ننویسم و صدایش را هم در نیاورم.

مطمئنم که این شک و دودلی برای خیلی از کسانی که برای عموم آن هم به اسم واقعی خود می‌نویسند پیش آمده (به خصوص وقتی که می‌دانی اکثر خواننده‌ها از دوستانت هستند و تا حدی از سوراخ سنبه‌های زندگی‌ات با خبرند).

در چنین مواقعی چه می‌شود کرد؟ مطمئنم آن دسته آدم‌هایی که بی پروا مطلب را منتشر می‌کنند بسیار شجاع هستند که البته من از آن دسته افراد نیستم. این از این.

یک زمانی شعار هفته وبلاگ آزادنویس این جمله بود "خواستن توانستن است".

من تا همین چند وقت پیش کاملا به این جمله ایمان داشتم و همیشه به خودم می‌گفتم کاری توی این دنیا نیست که من دوست داشته باشم انجام بدم و نتوانم. ولی چند وقتی است به این باور رسیدم که خواستن توانستن نیست.
شاید بهتر باشد اینطوری بگویم: خواستن توانستن است ولی هر خواستنی قیمتی دارد باید بیبنی که این خواستن برایت به چه قیمتی تمام می شود؟. مثلا یک آرزویی داری ولی می‌دانی که برای رسیدن به آن باید قید خیلی چیزها را بزنی مثلا باید عمرت را پایش بگذاری. آیا رسیدن به آرزویت ارزش پیر شدن دارد؟

ای کاش هر خواستنی کمی آسان‌تر به دست می‌آمد و مجبورنبودیم اینهمه دو دو تا چهار تا بکنیم!

یعنی این طرز فکر می‌تواند از عوارض نزدیک شدن به آخرین سال دهه بیست زندگی‌ام باشد؟


|



<< Home